سارای آراز

این روزا سرم خیلی شلوغه! طوری که هنوز وقت نکردم کتابی رو که نازنین معرفی کرده بخونم! نمی دونم این کاری که می کنم از نظر هیئت مدیره کار درستیه یا نه! آخه قرار بود ما فقط در مورد کتابهایی که میخونیم، اینجا مطلب بنویسیم. اما یه مناسبت شهریوری باعث شد من بر خلاف روال معمول، این مطلبو امشب توی این وبلاگ بنویسم!

میخوام امشب راجع به کسی بنویسم که دیگه حتی اسمش توی آذربایجان هم داره فراموش میشه! و اگه اینطوری پیش بره نسلهای بعد دیگه فراموش می کنن که یه زمانی معلمی بود که به بچه ها فقط الفبا یاد نمیداد! به اونا درس آدم بودن، شجاع بودن، مرد بودن و زندگی کردن یاد میداد! امشب میخوام از معلمی حرف بزنم که کشتنش و گفتن شنا بلد نبود، آب بردش! امشب میخوام از صمد حرف بزنم. صمد بهرنگی یا همون بهرنگ

صمد در سال 1318 در محله چرنداب تبریز به دنیا اومد و در شهریور سال 1347 در رود ارس‌( آراز) غرق شد و چند روز بعد در 12 شهریور جسدش رو از آب گرفتند.

نمی خوام از بیوگرافی صمد بنویسم. چون اطلاعات خودم هم در این مورد کمه! همینقدر بگم از چند تا از شاگرداش که الان برای خودشون مردهای 50 ساله و بیشتر هستن شنیدم که اون یه معلم واقعی بود.

داستانهای کوتاه زیادی داره که معروفترینشون « ماهی سیاه کوچولو » نام داره و در مورد عوض کردن سرنوشته! موضوعی که الان توی همه کتابهای مدیتیشن و راه های ثروتمند شدن و این قبیل کتابا میتونین پیدا کنین. چند تا فیلم هم در این مورد ساخته شده که فکر میکنم اسم یکیشون اولین شوالیه باشه! یه کتاب کوچیک هم از یه نویسنده خارجی که اسمش یادم نیس خوندم به نام « جاناتان، مرغ دریایی» که دقیقا یه کپی احتمالا نا خواسته از همین کتاب بهرنگ هست!

صمد به طرز غریبی دور از تمام شاعران و نویسندگان آذربایجان که توی مقبره الشعرای تبریز آروم گرفتن؛توی یه قبرستون محلی در محله امامیه تبریز آرمیده و تلاشهای خیلی از ادب دوستان تبریزی و ترک هم برای انتقال قبرش بی فایده بوده. خیلی ها صمد رو میشناسن؛ اما خیلی از همون خیلی ها نمیدونن قبر صمد کجاس! خود من هم به واسطه یه دوست و چند سال پیش فهمیدم که قبر صمد کجاس!

سخن کوتاه! حتما قصه های صمد رو بخونین. وقت زیادی ازتون نمیگیره! در پایان میخوام صمد رو از زبان خودش معرفی کنم:

مثل قارچ زاده نشده ام بی پدر ومادر! مثل قارچ نمو کردم ولی مثل قارچ زود از پا در نیامدم. هر جا نمی بود، به خود کشیدم! کسی نبود مرا یاری کند! نمو کردم مثل درخت سنجد؛ کج و معوج و قانع به آب کم! و شدم معلم روستاهای آذربایجان!

یادش گرامی (منبع : مجله محلی آفتاب آذربایجان)

نظرات 7 + ارسال نظر
رضا 9 شهریور 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

این آذربایجان ، سر میهن ما ! استعداد عجیبی در پرورش انسانهای بزرگ و میهن پرست دارد که اگر نگاهی به تاریخ بیندازید ادعای من ثابت خواهد شد ...مردانی همچون :‌ستار خان ، باقرخان ، بابک خرمدین و.... از همین خطه بودند دیگر!

کژال 9 شهریور 1386 ساعت 04:29 ب.ظ http://ketabi.blogsky.com/

تمام کودکی و نوجوانی من با داستانهای صمد گذشت.
یادش بخیر...

نازنین 12 شهریور 1386 ساعت 11:21 ق.ظ

من مسخره نکردم تایماز !!!!
به من چه من جایزه میخوام

دامون 13 شهریور 1386 ساعت 03:31 ق.ظ http://damun.blogsky.com

صمد برای من یعنی ...
نمیتونم وصف کنم یعنی چی!!!
شاید فقط تایماز یه خورده بدونه که صمد برای من یعنی چی!!!!
گاهی فکر میکنم کاش میشد از اون خانه ارواح آوردش بیرون اما بعد با خودم میگم بهتر که همونجا بخوانه. تنها و در آرامش
گاهی وقتها تنها بودن بهتر از اینه که بیان سر قبرت تخمه بشکنن!!!!!!
واییی چقدر دلم هوای نسیم ملایم امامیه رو کرد
در اسرع وقت میرم و بهش سر میزنم
با یه شاخه گل سرخ
مثل همیشه!!!

آلفا 23 شهریور 1386 ساعت 05:20 ب.ظ http://baxish.info

ما بر عکس فکر می کنیم کم کم صمد و کسانی که قبلا فراموش شده بودند در حال خروج از این فراموشی اجباری هستند.
در ضمن ممنون که به ماهنامه آفتاب آذربایجان به عنوان منبع اشاره کردین . اینم لینک سایت موقت ماهنامه
http://azergun.com

الهام 20 دی 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://nadianik.persianblog.ir

سلام
عضویت در وبلاگ شما به چه صورته و با چه هدفی؟

مهبان 8 اسفند 1386 ساعت 09:46 ب.ظ http://roudeman.blogfa.com

سلام
من خیلی دوس دارم عضو بشم ولی عضو بلاگ اسکای نیستم.چی کار کنم؟ :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد