چنین گفت زرتشت ۶


سرود شب

آن که همیشه ایثار می کنددر خطر از کف دادن آزرم است. آن که همیشه قسمت می کند دل و دستش از قسمتگری مدام پینه می زند...

 تنها آنجا که گورها باشند رستاخیزی است...


درباره چیرگی بر خود

هرجا که زندگان را یافتم٬ سخن از فرمانبری نیز در میان بود. زندگان همه فرمانبرند.

دوم آنکه هر که از خویش فرمان نبرد بر او فرمان می رانند. چنین است سرشت زندگان.

و این است سوم چیزی که شنیدم: فرماندهی دشوارتر است از فرمانبری. نه تنها بدین سبب که فرمانده بار همه فرمانبران را به دوش می کشد و این بار چه بسا او را به آسانی خرد کند بل از آن رو که در هر فرمان دادنی آزمونی دیدم و خطر کردنی. موجود زنده هربار که فرمان می دهد خود را با این کار به خطر می افکند

آری٬ حتی آنگاه که به خود فرمان می دهدآنگاه نیز می باید تاوان فرماندهی خویش را بپردازد. او باید قاضی و تاوان خواه و قربانی قانون خویش باشد.

... و زندگی خود این راز را با من گفت: بنگر! من آنم که هر زمان باید بر خود چیره شود

و من باید نبرد باشم و شدن و غایت و تضاد غایتها. آه آنکه به اراده ام راه یابد نیک درخواهد یافت که او می باید چه راههای پیچاپیچی بپیماید.

هرچه را که بیافرینم و هرچه عاشق آن باشم باز به زودی می باید دشمن او و عشق خود شوم. اراده ام چنین می خواهد.

به راستی با شما می گویم که نیک و بد پایدار در کار نیست. آنها از درون خود می باید هر زمان بر خویش چیره شوند و آنکه باید آفریدگار نیک و بد باشد همانا که نخست می باید نابودگر باشد و ارزش شکن.

بالاترین بدی اینگونه به بالاترین نیکی وابسته است. باری آفرینندگی خود همین است.


درباره برجستگان

قهرمان دست بر سر نهاده می آرمد و اینگونه بر آرمیدگی خویش چیره می شود. اما درست برای قهرمان است که دست یافتن به زیبا دشوارترین کار است. «زیبا» برای اراره های استوار دست نیافتنی است.

ایستادن با ماهیچه های رها و ارده بی لگام شما همگان را دشوارترین کار است. شما برجستگان را!

چون قدرت کرامت کند و در آنچه دیدارپذیر است فرود آید٬ من چنین فرودی را زیبایی می نامم و از هیچ کس چندان زیبایی چشم ندارم که از تو٬ ای قدرتمند. چیرگی بر خود تو واپسین نیکی تو باد.

باور دارم که به بدیها همه توانایی. هم از این روست که از تو نیکی چشم دارم.

به راستی چه خنده ها زده ام بر ناتوانانی که خود را نیک می ۱ندارند زیرا که چنگالهای کند دارند.


پینوشت: بخش چیرگی بر خود برایم جذابیت خاصی داره. نسبیت اخلاقی و اون دیالکتیک درونی که در این بخش مطرح میشه برایم بسیار زیبا و قابل تامله. دوست دارم نظر دوستان را هم درباره این بخش بدونم...


نظرات 6 + ارسال نظر
مجید 25 آبان 1388 ساعت 07:01 ب.ظ http://yekmishavim.blogfa.com

بسیار بسیار زیباست !

خاصا اندیشه های نیچه !

خسته نباشید ...

تادیروز عاقل بودم لاکن زن آمد و عقلم را دزدید (نیچه )!

شادباشید

مدی 25 آبان 1388 ساعت 07:07 ب.ظ http://madikhanoom.blogsky.com

وای چقدر بار علمی مطلب بالا بود هنگ کردم

داش آکل 25 آبان 1388 ساعت 09:13 ب.ظ http://dashakol.blogsky.com/

منم همیشه مسحور همین اندیشه ی نیچه ام. خیلی با دیالکتیک نمیشه ربطش داد. واقعا نمیدونم. اینروزا گیرم, گیجم...
گیج همین مسائل. گیج این موضوع که چه راهی باید رفت و چه راهی نباید. برای رفتن به فلان راه خیلی چیزها نیاز هست, بیشتر از همه همین چیرگی بر خود. نمیشه!!! نمیخوام بگم نمیشه اما واقعا نمیشه! انسان موجودیه که احساسات زیاد و مختلفی داره و برای هر احساسش یک واکنشی نشون میده! حالا چطور میشه بر این احساسها چیره شد. تازه این در صورتی که به عقل خودت بقبولونی که فلان کار رو باید رفت, باید کرد حتی اگر خوش آیند نباشه.
نمیدونم چیزی از حرفهام فهمیدی یا نه!
همین.

رخصت

داش آکل 25 آبان 1388 ساعت 09:18 ب.ظ http://dashakol.blogsky.com/

فعلا به پیسی خوردم؛ اما در اسرع تجمع پول به کتاب فروشی خواهم رفت و چنین گفت زردشت نیچه را خریداری خواهم کرد. بدجوری داره قلقلکم میده. میگه منو "تو" باید بخونی!
ناگفته نماند میخواستم کتاب شعر بگیر. شعر نو.
و ناگفته تر نماند که فردا حتما به کتابخانه رجوع و بخشهایی از این کتاب را خواهم خواند.
وسوسه!!!!

رخصت

مهرداد 27 آبان 1388 ساعت 09:48 ب.ظ http://yekmishavim.blogfa.com/

بله حقیقتی هستش ...

داش آکل 29 آبان 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://dashakol.blogsky.com/

جوابتان به پای گرامی کامنتتان!

رحصت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد