نوشته ی اول، «عشق بدون قید و شرط»

سلام به همه ی دوستان جدید کلوپ کتاب خوانی.

راستش برای اولین باره که دارم توی یه وبلاگ گروهی می نویسم و خب اصولا هر کاری بار اولش یکمی هیجان داره.

ولی با همه ی این حرفها از اینکه با دوستان جدید کتاب خون در دنیای مجازی آشنا شدم خیلی خوشحالم. ( امیدوارم شما هم ورود این عضو جدید رو به جمع عزیزتون بپذیرید).

کتابی که میخوام معرفی کنم یه کتاب خیلی کم حجم ولی در عین حال خیلی جذاب و پر محتواست.

البته شاید خیلی ها تون قبلا این کتاب رو خونده باشید. کتاب « عشق بدون قید و شرط» از مجموعه کتاب های داستان های کوتاه از نویسندگان ناشناس که سری اول آن با عنوان «نشان لیاقت عشق» قبلا منتشر شده بود.

اگر شما هم مثل من به داستان های مینی مال یا داستانک علاقه مند باشید، حتما از این کتاب هم استقبال خواهید کرد.

راستش چون اصولا زیاد اهل وراجی کردن نیستم!! ترجیح میدم برای معرفی بیشتر این کتاب یکی از داستانک های برگزیده ی این کتاب رو در اینجا نقل کنم؛

برادر

تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند.

پدر و مادر می ترسیدند، تامی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیبی برساند. برای همین هم به او اجازه نمیدادند با نوزاد تنها بماند.

اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد. با نوزاد مهربان بود و اصرار برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر میشد.

بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند.

تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در راپشت سرش بست. تامی کوچولو به طرف برادر کوچک ترش رفت، صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت :‌« داداش کوچولو به من بگو خدا چه شکلیه؟ من کمکم داره یادم میره!».