ژان کریستف

ژان کریستف

Jean Christophe

رومن رولان

Romain Rolland


نطفه ژان کریستف در سال ۱۸۹۰ در ذهن خلاق رولان شکل گرفت و پس از سیزده سال در ۱۹۰۳ متولد شد. تولدی که که  سرانجام در ۱۹۱۲  خاتمه یافت.

رولان معتقد است که:

وظیفه ای که من در ژان کریستف به عهده گرفته بودم عبارت از آن بودکه در آن دوران پوسیدگی و تلاشی اخلاقی و اجتماعی فرانسه آتش روح را که زیر خاکستر خفته بود بیدار کنم بنابراین در برابر بازارهای سر میدان گروههای کوچک جانهای بی باک را که آماده هرگونه فداکاری و پاک از هر گونه سازشکاری بودندبه پا داشتم. میخواستم همه را به ندای قهرمانی که رهبرشان میگردید گرد او جمع کنم...

و چه شایسته قهرمانی است کریستف!! سازش ناپذیر٬ عصیانگر٬ رها

غیر قابل محدود شدن در چارچوبهای قراردادی اخلاقی٬ اجتماعی و سیاسی

یک رهبر!

از اینجاست که ژان کریستف هنوز هم رفیق و همراه نسلهای تازه است. اگر او صد بار هم بمیرد باز همواره از نو زاییده خواهد شد و همواره پیکار خواهد کرد و همیشه برادر مردان و زنان آزاد همه ملتها باقی خواهد ماند- کسانی که پیکار می کنند و رنج می برند و پیروز می شوند.



وداع با ژان کریستف

من سرگذشت مصیبت بار نسلی را نوشته ام که رو به زوال می رود. هیچ نخواسته ام از معایب و فضایلش از اندوه سنگین و غرور سردرگمش٬ از تلاشهای پهلوانی و از درمانده گی هایش زیر بار خرد کننده یک وظیفه فوق انسانی چیزی پنهان کنم. این همه مجموعه ای است از جهان٬ اخلاق٬ زیبا شناسی٬ ایمان و انسانیت نوی که دوباره باید ساخت. اینک آن چیزی که ما بودیم.

مردان امروز٬ جوانان٬ اکنون نوبت شماست. از پیکرهای ما پله ای برای خود بسازیدو پیش بروید. بزرگتر و خوشبخت تر از ما باشید.

خود من به روح گذشته ام بدرود می گویم و آن را همچون پوسته ای خالی پشت سر می افکنم. زندگی یک سلسله مرگها و رستاخیزهاست. بمیریم ژان کریستف تا از نو زاده شویم!

رومن رولان اکتبر 1912


جملات و قطعات زیر گزیده هایی است از ژان کریستف البته به سلیقه شخصی خودم:


قهرمان آن کسی است که همان چیزی را که از دستش برمیاید انجام میدهد. دیگران همین را انجام نمی دهند. (ج۱ ص۳۸۲)


چیزی دشوارتر از آن نیست که کسی خواسته باشد سعادت تازه ای را به مردم بقبولاند چه مردم یک بدبختی کهنه را تقریبا ترجیح می دهند! (ج۲ ص۳۶)


توده های مردم اگر به خود واگذاشته شوند به چیزی نمی اندیشند. (ج۲ ص۴۴)


از میان همه کسانی که به خود می بالند آن کس که به ملیت خود می بالد احمقی به تمام معنی است. (ج۲ ص۱۸۱)


سرزمینهایی که قبل را بیشتر شیفته خود می سازند آنهایی نیستند که زیباتر است و زندگی در آنجا از همه آسوده تر. بلکه آنهاییست که خاکشان ساده تر و حقیرتر و به آدمی نزدیکتر است و با او به زبانی صمیمی و آشنا سخن می گوید.


دلیر باش! تا زمانی که دو چشم وفادار با ما اشک میریزند زندگی به رنج کشیدن می ارزد. (ج۳ ص۲۵۸)


بدبختی از دور به هاله شعر آراسته است و انسان از هیچ چیز آنقدر در وحشت نیست که از ابتذال زندگی. (ج۳ ص۲۸۸)


خدایا! زنی که می آفریند همتای توست و تو آن شادی او را درک نکرده ای٬ زیرا رنج نبرده ای. (ج۳ ص۳۷۹)


الماس سختم من                                                               همچون ققنوسم من

که با چکش نمی شکنم                                                       که از مرگ خود زندگی می یابد

و نه با قلم تراشیده می شوم                                                و از خاکستر خود می زاید

بزن٬ بزن٬ بزن مرا                                                                بکش٬ بکش٬ بکش مرا

که من از آن نخواهم مرد                                                      که من از آن نخواهم مرد

بائیف ۱۵۸۹-۱۵۳۲

(آغاز جلد ۴)


هیچ کس حق ندارد وظایف خود را فدای تمایل دل خویش کند اما دست کم باید این حق را به دل داد که هنگام عمل به وظایف خویش خوشنود نباشد. (ج۴ ص۱۲)


دلم می خواست گوری باشم که در آن می بایت تو را دفن کنند تا تو را برای ابدیت میان بازوان خود میداشتم. (ج۴ ص۲۹۹)


شک و ایمان هر دو ضروری است. شکاکیت که ایمان دیروزه را می جود برای ایمان فردا جا باز می کند.


آن که می آفریند چه اهمیت دارد! جز آنچه آفریده می شود هیچ چیز واقعی نیست. (ج۴ ص۳۰۶)